ندایی،نوایی،آهنگی،صدای از فراسوی خیال،نه یک قال به یک حال که محولی برهمه احوال.زمینی،خاکی،کشوری،شهری،خانه ای،نه یک خانه که خانه ها،نه خانه ای از گِل که خانه های دل.شبی،سکوتی،امانی،امیدی،رهی،ردّپایی،ردّپایی که در هجوم تنهایی ودلتنگی ناخودآگاه دلم را به دنبال خویش می کشاند،حرکتم می دهد،دستم را می گیرد،راهی ام می کند،سفرم می دهد.صفحات گشوده کاغذ را برمن می بندد،عروجم می دهد،پروازم می دهد،در جذبه پرواز متلاشی ام می کند ومن خموش و آرام در پی دهلیزی برای فرار از غربتپای در راه مینهم،قدم به قدم ردّپا را دنبال می کنم، ردّپا ردّپای یک تن نیست که هروله هزاران جان است که اینچنین رد انداخته اند بر راهی اهورایی،درخشش جاپایشان خبر از سبکباری جانهایشان داردو خود خاک قسم یاد می کند که می میرد برای لحظه ای دیگر که بوسه زدن بر آن گامها بر او ارزانی شود،نسیم نیز که اکنون یارای وزش یافته قطره قطره اشک های عاریت گرفته از باران را بر سر خاک می پاشد که ای خاک من نیز تشنه آن لحظه اهورایی ام،خورشید نیز به انعکاس نوری حضور خود را بر تمجید آن قدم های پاک اعلام می دارد ومن آشفته و خسته از سردرگمی در کلام خاک ونسیم وخورشید ندا بر می آورم که ای همرهان لختی شتاب کنید ودمی نیاسایید که من به مقصد می اندیشم وتشنه دیدار سرزمین موعودم ومن می روم به امیدی که روزی به جایی برسم .